برای ایجاد اشتیاق در منتقدان معماری، سه درس می توان از ابداع شجاعانهی چاک کلوز در پرتره آموخت: اول، بزرگ اندیشیدن است. کلوز نه تنها به طور فیزیکی و عیناً این امر را در پرترههایش در نظر میگرفت - سر پرترههایش از سر یک انسان معمولی بسيار بزرگتر بود - بلکه همواره پیرو آنچه بود که او سراسرشدگی مینامید (All-over-ness)؛ یعنی «پایبندی به کل ... [برای ساخت] هر جزء که به اندازهی اجزای دیگر اهمیت دارد.» در این فرایند، او بیننده را وادار میسازد که پرترههایش را همچون «منظری ببینند که از روی ریش میلغزد و به سوراخ بینی میرسد ... گویی واقعا در حال عبور از یک منظر میباشید.
از آنجایی که نقد معماری مدتهای مدیدی است که تنها به تعداد اندکی از معماران پرداخته است، مفهوم «سراسر شدگی» میتواند مفید واقع شود همانطور که به تصویر کشیدن چهرههای معروف برای گرینبرگ (و کلوز) کاری منسوخ است. این سنت که منتقدان هم شروع به نوشتن در وصف آثار خاصی از معماران معروف میکنند نیز باری میشود که بر دوش نقد معماری بیش از پیش سنگینی می کند- به همین دلیل لَنگی در عنوان خود میگوید چرا اوروسوف به قدر کافی خوب نیست. در حقیقت، ما فقط به یک منتقد بهتر در کنار اوروسوف نیاز نداریم؛ ما به منتقدان متفاوتی نیازمندیم که بخواهند این شیوهی رو به زوالی را که امثال اوروسوف در پیش گرفتهاند، رها کنند.
هم لَنگی و هم لوينسون از منتقد معماری نیویورکر، لوئیس مامفرد نام میبرند که از اویل دههی ۳۰ میلادی تا اویل دههی ۶۰ الگوی منتقدی بومی بود. همانطور که لوینسون مینویسد: «مامفورد، تا بینهایت به جستوجو در شهر میپرداخت و به تمامی بخشهای نیویورک اشراف داشت. او تنها به ساختمانهای شاخص نیویورک مانند مرکز راکفلر توجه ندارد، بلکه به خانههای سازمانی در کوینز و یا ساختمانهای لاندری در برانکس نیز توجه داشت.» کاری که مامفورد می کرد - و کاری که تعداد اندکی از منتقدان از آن وقت تا به حال انجام دادهاند - گسترش اهدافشان است. او معماری را تنها هنر ساختمانسازی نمیداند، بلکه با دید وسیعتر، معماری را همچون لنزی میداند که از طریق آن، خود و فرهنگمان را مشاهده و درک میکنیم. من در اینجا از تجربهی شخصی خودم صحبت میکنم. در اواسط دههی ۷۰ میلادی، زمانی که هنوز در دانشکدهی معماری تحصیل میکردم، به مامفورد نامهای نوشتم - در آن زمان او ۸۰ سال داشت - با پررویی و بیتجربگی تمام که فقط از یک دانشجوی کمتجربه انتظار میرود، از او پرسیدم چه کار باید کنم تا یک منتقد معماری مثل او شوم. خوشبختانه مامفورد به نامه¬ام پاسخ داد و با آن اعتماد به نفس مامفوردي خاص خودش تأکید کرد به علاوهی دانستن چیزهایی دربارهی معماری، باید تقریبا دربارهی هر چیزی یک اطلاعاتی داشته باشم. پیش از اینکه نامه¬اش را به پایان برساند، لیست کتابهای مهمی را که لازم بود به عنوان یک منتقد در سطح انتظارات او بخوانم، برایم ارسال نمود.
مطمئناً مامفورد موانع تقریباً غیرقابل عبوری را برای این پیشه در نظر گرفته زیرا او در دوره¬ای کمتر شتابزده و به لحاظ فرهنگی منسجمتر، فعالیت مینموده است. بااینحال، یک نقد معماری که به لحاظ فکری جامع است، نه تنها نسبت به پروژههای رو به افزایش معماران و تمایلاتشان با عدالت رفتار می کند- که لَنگی هم خیلی بجا «رویکرد جهانگردی، ستارهبینی و معماری به مثابه مجسمهسازی» را رد میکند - بلکه موضوع معماری را مورد توجه همگان قرار میدهد، زیرا در غیر اینصورت کمتر کسی به معماری فکر میکند. مامفورد به مستقل بودن ساختمانها اعتقادی نداشت، بلکه به نظر او، ساختمانها بازتابی از ما هستند. به دلیل پیچیدگیهای این امر - همکاری پیچیده مسئولیتهای مشترک لازم برای برنامهریزی و ساخت یک بنا - معماری برای ما دربارهی سازشها و سردرگمیها خیلی حرف برای گفتن دارد که در واقع بیش از هر هنر دیگری شرایط انسان را مشخص میکند.
بر خلاف دیگر هنرها که تنها بیانگر تصورات هنرمند خالفشان هستند - مانند کتاب، نقاشی، سمفونی و ... - معماری نیازمند مشارکت افراد مختلفی است که هیچکدام هم نمیتوانند کنترل کامل روی نتیجهی نهایی و پیامهای گوناگونی را داشته باشند که در بر دارد. برای رسیدن به خوانشی از آن پیامها، ما به منتقدانی جسور نیازمندیم که بتوانند از نمای ساختمان فراتر روند و به لایهی درونی پروژه¬ها نظر داشته باشند. برای دهههای متمادی، معماری، تنها خیره به آینده¬ی متملقی بود که منتقدانی مهربان آن را بنا کرده بودند و در این ایام فقط به خود مینگریست. به همین دلیل، مرگ منتقدین معماری در روزنامهها بیانگر مسئلهای اساسیتر میباشد: از جانب مردم بیشتر فرض بر این است که معماری کموبیش بیش تنها جنبهی تزئینی دارد. حال در جهانی که با مشکلاتی سیستماتیک احاطه شده، معمارانی که با منتقدانی همچون اوروسوفی معرفی میشوند، خیلی حرفی برای گفتن ندارند - یا دستکم چیزی جز رندرهای حرفهای ندارند. آنها فقط شهرت آکادیمیکشان را افزایش میدهند و شانسی برای درک شدن برایشان نیست. برای ایجاد جریانی برعکس این، نقد معماری باید فکرهای بزرگ داشته باشد تا بتواند آینه را بچرخاند و نشان دهندهی چهرهی واقعی آنچه ساختمانها از مسائل و مشکلات معاصر ارائه میدهند باشد. به عبارتی دیگر، بیانگر رابطهی عمیق ساختمانها با مسائل اقتصادی، اجتماعی و محیطی باشد. رویکردی اینچنینی در نقد باعث میشود که رشتهی معماری مرتبطتر و خواندتی تر شود، زیرا همانطور که من در کارم یاد گرفته ام، مردم مایلند بدانند مادربارهی مسائل روز چه داریم به آنها بگوییم.