فرم همیشه برای معماران جذابیت داشته است. در کنار بحث سازه، فضا و نور، فُرم یکی از چهار سنگبنای معماری را تشکیل داده است. معماران معاصر، از جمله خود شما، اغلب میگویند که «فرم» مسئلهی معماری نیست. بلکه «اجرا» مسئلهی آن است؛ چطور ممکن است که فرم مسئلهی معماری نباشد؟
خیلی ساده است. به گمان من در دوران قدیم هم چنین چیزی صادق بوده است. برای من ساختمان سازی، ایجاد یک پروسه است، پروسهای که اجرا را تحلیل میکند و هر فرم خاصی هم منبعث از اجراست. اما به نظر من، اغلب زمانی که صَرف بحث دربارهی فرم میشود، در واقع دربارهی پیروی از یک سبک خاص است. گاهی اوقات معماران اشکال و زبان موفقی کشف میکنند و تا بینهایت آنها را تکرار میکنند. این رویکرد، رویکرد سبکشناختی است و من علاقهای به چنین رویکردی ندارم. آنچه برای من جالب است یافتن چیزی در اصل و منشا مورد مطالعه آست و تحقیق دربارهی اینکه آن چیز، چطور به صورت ارگانیک بیان میشود.
مثلاً خانهی جیپسی ترِیل (GyPsyTrail) را در نظر آورید. این خانه را به این دلیل دوست داریم که موضوعش خانه نیست، بلکه ایجاد تأثیر و محیطی متفاوت است. ما جنبههای اجرایی مختلفی را برای بهینهسازی خانه آزمودیم، که به طرح و شکلگیری متفاوتی منجر شد - نقدی بود بر نسبت سنتی ميان سرسرا و اتاق در معماری. در واقع در این خانه فقط یک سرسرا وجود ندارد، ولی هیچ فضایی هم از دست نرفته است. در عوض، یک هستهی اجرایی در این خانه هست که به صورت ارگانیک در پاسخ به فشار برنامهی احداث خانه مدولاسیون پیدا میکند و از این طریق کاربرد خود را به صورت کامل به منصهی ظهور رسانده است.
خانهی جیپسی ترِیل، بزرگ به نظر میرسد چون پیوست است، تقریباً شبیه به حلقهی مُبیوس (Mobius loop) است
آپارتمانهای خیابان گرینویچ و خانهی جیپسی ترِیلِ شما دو پروژه هستند که در دو نقطهی مقابل یکدیگر قرار دارند. آیا میتوانید در مورد ربط این دو پروژه با یکدیگر توضیح دهید؟
ربط آنها این است که در هر دو از یک تحقیق مشابه استفاده شده است. چرا شما فکر میکنید که آنها در دو نقطهی مقابل یکدیگر قرار دارند؟
چون به نظر میرسد که طرح خانهی ترِیل از داخل به خارج متوجه است، درحالی که آپارتمانهای گرینویچ از خارج به داخل متوجه هستند، اینطور
نیست؟
نه، اتفاقاً من نمای ساختمان آپارتمان را از داخل به خارج در نظر گرفتم. در آنجا نما، یک اینترفیس کاملا فعال است. هم در داخل عمل میکند و هم در خارج. انگار ساختمان با فضای شهری در حال مصاحبه است؛ یعنی از طریق اعوجاجاتی که پیدا کرده با شهر حرف میزند؛ کل خانه از طریق هستهی بیش فعالش با محیط بیرون در حال تعامل است.
با آرون بِتسکی حرف میزدم و او میگفت که به خصوص در مکانهایی چون نیویورک، نما، آخرین جبههی معمار است و اگر دنیا بیشتر و بیشتر به مسئلهی ارتباطات بپردازد و بیشتر و بیشتر دربارهی سطوح و جلوههای ویژهی معماری سخن بگوید، باید معماری را مقولهای مربوط به سطوح و خلق جلوههای ویژه دانست
این نگاه خیلی منفی است! نه، ما در اینجا اینطور عمل نکردهایم. در کَتَم نمیرود، ما جراح زیبایی نیستیم.
سزار پلی میگفت: «بعضی وقتها معماری فقط موضوع یک سانت و دو سانت است.»
خوب این درست است. اما این کلاً مسئلهی دیگری است. خیلی شاعرانه و واضح است که معماری را نمیتوان به ریزہکاریھای میلیمتری تقلیل داد، در عوض، منظور از معماری این است که بتوان حتی در یک سانتیمتر هم آن را یافت. مثلاً به ساختمانهای ژان نوول نگاه کنید. من خیلی به مقولهی پوسته در معماری علاقهمند نیستم. برای من معماری باید مناسبات و مصاحبهی بین درون و بیرون، خلق فضا و محیط باشد. پروژههای ما اصلاً و ابداً تخت نیستند، یک عالمه اصطکاک و تعامل بین اجزایشان و یک عالمه بازاندیشی در فضا در آنها به چشم می آید.
چه کلماتی بهتر میتوانند معماری شما را توصیف کنند؟
«ابداع» یکی از آن کلمات است، همینطور کلمهی «اصل ». ما دوست داریم پروژههای معطوف به آینده، پروژه.های ابداعی یا تحقیقی را کار کنیم. یک عبارت مرتبط دیگر «سازهی عمقی» است. من با ژست خیلی سادهای از پیچیدگی استقبال میکنم. معماری یکطرفه که نیست، دربارهی نیروھای بسیاری است: اقتصاد، سیاست، فرهنگ، جامعه و از اینطور چیزها. معماری فقط پوسته نیست. به همین دلیل من با منحصربهفرد خواندن نما موافق نیستم.
شما با معماران مشهوری در نیویورک کار کرده.اید. از آنها چه آموختهاید و کدام یک بر شما بیشترین تاثیر را بر جای نهادهاند؟
خوب، من از همگیشان چیزهایی یاد گرفته.ام. اما بیشتر از همه از پیتر آیزنمن به دلیل تمرکزی که بر معماری، نظریه و بر اندیشهی انتقادی دارد.
کانتکست یا زمینه چقدر در معماری شما حائز اهمیت است؟
کانتکست یا زمینه میتواند مهم باشد. اما مهمتر از همه، دیالوگی است که بین ساختمان و فرماسیون آن برقرار میشود.
و منظورتان لزوماً بصری نیست، درست است؟ مثلاً آیزنمن از کانتکست یا زمینهای استفاده میکند که واقعا موجود نیست. در آثار ایرنمن کانتکست میتواند ردپای چیزی باشد که در گذشته موجود بوده یا حتی هرگز وجود خارجی نداشته است.
مطلقاً، به گمانم معماری یک نوع بازی هوشمندانه است. همیشه ایجابی نیست، اما میتواند مطایبه آمیز [ایرُنیک] هم باشد. مسئلهی معماری واکنش، پاسخگویی و گاه عقبنشینی است.
ساختمان مورد علاقهی شما چیست؟
ساختمان مورد علاقه ی من سالن فیلارمونیک برلین اثر هانس شارون است. به گمانم، این سالن، نخستین ساختمان اجرایی واقعی است که به سازهای بسیار ارگانیک، اصیل و حتی شاید بتوان گفت عجیب بدل شده است و مرا کاملاً شیفتهی خودش میکند. شارون خودش آن را ساختمانی «زشت» توصیف کرده است. به نظر من، محشر است
در اوایل قرن بیستم آدولف لوس بین تزئین و بین مقولهی جنایت، نسبتی موازی برقرار کرد. آیا شما فکر میکنید در ابتدای قرن بیستویک، همین نتیجه را میتوان به نحوی گرفت و بین خط مستقیم و جنایتی که در معماری نام میبرند، نسبت موازی برقرار کرد؟
نه، نه لزوما.ً اما میتوانیم از سطح، به عنوان یک الگوی پوششی و دربرگیرنده یاد کنیم، نه به عنوان عنصری که بر روی سطح اعمال میشود. به این ترتیب، در واقع یک انتقاد هم ܼدر کار است، اما انتقادی که روشش به طور کلی فرق دارد.
منظورم از خط مستقیم، خط صلب و خط استاتیک است.
به گمانم چسبیدن به قراردادها و رسوم متعارف، جنایت است. خط مستقیم اگر به صورت درست و صحیحی اجرا شود، میتواند به اندازهی خط منحنی برانگیزنده باشد. اگر میخواهید «برانگیزنده» باشید نیازی نیست به فرم گیر کنید. اما موافقم که اشکال دینامیک در اغلب موارد، چالشهای جالبتری را رقم میزنند.
شما دربارهی ابعاد فضایی هم سخن گفتید. به این ترتیب باید گفت زمان هم در شیوههای دینامیک و در افقهای انتقالی، بازنمایی میشود. منظورتان از انگیزش در حرکت و تقلید حرکت همین است دیگر، درست فهمیدم؟
نه واقعا،ً من از همه چیز تقلید نمی کنم! تصور درستی نیست که منظورمان از «دینامیک» حرکت فیزیکی باشد. ثبت و ضبط نیروها، خودشان را در فرم تقطیر و تلخیص میکند و دینامیک را تعیین میکند. در اینجا منظورمان از دینامیک، حرکت فیزیکی نیست. در ریاضیات، زمان هیچ ربطی به حرکت ندارد؛ زمان در ریاضیات بیشتر انعکاس و یا تجسم یک بعد دیگر است، مثلاً یک اَبرمکعب، که به آن بعد چهارم هم میگویند، نه «زمان.»
وقتی مردم دربارهی معماری کلاسیک صحبت میکنند، دربارهاش میگویند که «بیزمان» است و این درست است. به نظر میرسد که زمان در داخل معابد یادمانی، ایستا، عظیم با آن توازن و تقارن کاملشان نمیگذرد. این درست برعکس معماری معاصر است، که خیلی دینامیک است و اینطور به نظر میرسد که در حال حرکت است: مواج است و به بیان بهتر، انگار در حال فرافکنی به آینده است.
به گمانم این انعکاسی از جای کنونی ما در زمان است. زمانی بود که آدم جایی نمیرفت. ما در فرهنگ و زمانهای دیگری زندگی میکنیم، شیوهی زندگیمان بسیار متفاوت از قديم شده است. به تحول در طراحی اتومبیل نگاه کنید. در ابتدای طراحی، اتومبیل یک جعبه بود که روی چهار چرخ قرار میگرفت. اما چرا دیگر چهارگوش نیست؟ نه به این خاطر که قبلا حرکت نمیکرد و الان حرکت می کند. خیر، وسیلهی نقلیه همیشه در حال حرکت بوده، اما دچار تحول و تکامل شده است. در قیاس با این، به گمانم معماری، بیانی از فرهنگ و انعکاسی از تکنولوژی است. به بیان بهتر، معماری ادغام امر هنری و امر علمی با یکدیگر است.