مرگ در انتظار در روزگار ما زندگی میکند. مرگِ ما خارج از ما میباشد. (هیدوک)
در سرمای زمستان شهر پراگ که تا مغز استخوان نفوذ میکند و آن را میبلعد، در سال ۱۹۶۹، روبروی ساختمان با شکوه موزهی ملی کشوری که زمانی نه چندان دور چکسلواکی نامیده میشد، دانشجوی ۲۱ سالهی تاریخ و اقتصاد؛ یان پالاخ (Jan Palach; ۱۹۴۸-۱۹۶۹) خود را به آتش میکشد و کمتر از چند دقیقه جزغاله میشود - نه برای اینکه خود را از سرما گرم کند، بلکه برای اینکه به ملتی در بند، گرما ببخشد. در همان حال که معماران متابولیست در ژاپن سرگرم رسم فنی نحوهی اتصال سلولهای زندگانیشان به سازهی اصلی سرویس دهندهی آنها بودند و در همان حال که معماران «ددمنش » در انگلستان و فرانسه بر سر رنگ بتن خامشان بحث و جدل میکردند و جوانان صلحطلب هیپی، چیز برگر به دست برای فستیوال سه روزهی موسیقی و صلح وودستاک خود را آماده میکردند و ویت کونگها در ویتنام در ابعاد میلیونی جان میدادند؛ دیوید شاپیرو (David Shapiro) شاعر جوان آمریکایی، محصل مقطع دکترای رشتهی زبان و ادبیات انگلیسی در دانشگاه کیمبریج، پس از گشودن روزنامهی صبحگاهی و خواندن این خبر و بیانیهی معروف به جای مانده از پالاخ بر روی کاغذ، برمیآشوبد، برمیخیزید، قلم، مسلح به مرکب مشکی کرده در دوات فرو میبرد و چنین میسراید:
تشییع جنازهى یان پالاخ
هنگامی که من به مراقبهی آغازین وارد شدم از نیروی جاذبهی موضوع گریختم، تهی بودن را تجربه کردم،
و مدتهاست که من مردهام. هنگامی که من ندایی داشتم که شما بتوانید آن را ندایی بخوانید، مادرم بر من گریست:
پسرم، پسر دلبندم، هیچگاه تصور نمیکردم که ممکن باشد این
من قدم به قدم تو را پیروی می کنم. نیمه در گل و نیمه در برفاب، میکروفنها برداشته شدهاند.
بر سر منازل باران فرو میریخت؛ بر سر ماشینهای پلیس برف فرو مینشست. فضانوردان میگریستند،
نه بالا میرفتند و نه بیرون، مادرم چونان شجاع بود که ناظر بود و او را مرگ من مسئلهای نبود.
همین چند خط شعر باعث شد که رئیس پیشکسوت دانشکدهی معماری اروین اس. چنین در بنیاد آموزشی عام المنفعهی کوپر یونیون برای پیشبرد علم و هنر در شهر نیویورک، معمار آموزگار شاعر هنرمند، جان کوئنتین هیدوک نیز به پا خیزد، دست به قلم برد و به صورت آزاد، شروع به اتود زدن بدنهی دو سازهای کند که بعدها عنوان «خانهی خودکشی» و «خانهی مادر خودکشی» را به خود بگیرند - که ما در این مجال بدان خواهیم پرداخت.
هیدوک با وجود اینکه بیشتر عمرش را در شهر نیویورک گذرانده بود، خود، مردی بود از تبار چک و در اواخر دههی چهل میلادی (۱۹۴۷ تا ۱۹۵۰) در کوپر یونیون معماری خوانده بود. او بسیار بلند قامت، قاطع در سخن گفتن، بی پروا در نقد کردن، عاشق معماری و تدریس آن و طبق آرایش اکثر معماران، عینکی بود. از قضا - ولی کاملاً از روی قصد - او در پشت میز کار خود در دفتر کار شخصیاش در کوپر یونیون یک مدل ۱۶۰ قطعهای آناتومی نیمتنهی انسان در مقیاس ۱×۱ (ساخت آلمان غربی سابق) قرار داده بود که در نظر اول، مراجعین و دانشجویان را به حیرت وامی داشت که آیا آنها به دفتر رئیس دانشکدهی معماری مراجعت کردهاند و یا به مطب یک جراح. اما پس از چند دقیقه که او (هیدوک) شروع به باز کردن اجزای مختلف بدن از روی مدل آناتومی پشت سرش میکرد و آنها را شمارهگذاری شده و منظم روی میز کارش قرار میداد و سپس دوباره شروع به جاگذاری آنها مینمود، به مخاطبین توضیح میداد که معماری بشری در پلان و مقطع، در واقع ابسترهی اجزای تشکیل دهندهی بدن انسان میباشد: دارای سازه است همانطور که بدن دارای ستون فقرات میباشد؛ دارای مطبخ است همانطور که بدن دارای معده است؛ دارای سرویس بهداشتی است همانطور که بدن دارای کلیه است؛ دارای سیستم تهویه است همانطور که بدن دارای شش است؛ دارای پنجره است همانطور که بدن دارای چشم است و ... در واقع قرارگیری این اجزا به صورت منسجم، هر کدام در زمینه و کارکرد خود و در رابطهی مستقیم و یا غیرمستقیم نسبت به یکدیگر، تمامیتی واحد را خلق میکنند که در عین حال هر دو جنبهی زیست بشر (درونی و برونی) را باعث میشوند. معماری میتواند در شرایطی حتی خاکی دارای روح، معراج، باشد؛ همان طور که انسان خاکی میتواند در شرایطی دارای روح، معراج، باشد. هیدوک در مصاحبهای رسمی در سال ۱۹۹۳ در فیلم آموزش یک معمار؛ افکار و نظرات از کوپر یونیون اینگونه موضوع را شرح میدهد:
«مبحث بنیادین معماری این است که آیا آن بازتابی از روح و روان (انسان) میباشد یا خیر؟ اگر بر روح و روان تأثیری نگذارد، ساختمان است و اگر بگذارد، اثر معماری میباشد. معماری لزوماً آن محصول نهایی در قالب ساختمانی ساخته شده نمیباشد. یک ترسیم (طراحی)، برای من یک اثر کامل معماری به شمار میآید. یک ساختمان، یک اثر کامل معماری به شمار میآید. عکسی از ترسیم (طراحی) و یا عکسی از معماری، یک اثر کامل معماری به شمار میآید ... هر عملی، منحصراً عملی معماری به شمار میآید.»
پس تعجبی ندارد که آثار معماری هیدوک، چه ترسیم شده بر روی کاغذ و چه ساخته
شدہ، مملو از شخصیتهای داستانی، رؤیایی، افسانهای، استعارهای و نیمه خودنگارهای باشد که معمولاً در قالب سازههایی جفت هم (نر و ماده)، سیاه و سفید، مثبت و منفی، زمینی و بهشتی و یا با شاخ و دم و چشم و ابرو و دماغ و دهان ظهور مینمایند. دو سازهی ابسترهی استعارهای ولی در عین حال بسیار شخصی (از نظر طراحی معماری-هنری) یعنی خانهی خودکشی و خانهی مادر خودکشی نیز از قاعدهی بالا مستثنی نمیباشند. بدنه¬ی هرکدام از این سازهها (یکی در نقش یان پالاخ و دیگری در نقش مادر عزادار و سیاه پوش او) ۲ متر و ۷۰ سانتیمتر عرض، طول و ارتفاع دارد. معمار در اینجا از بنیادی ترین و خالصترین نوع حجم استفاده کرده که در مقام ایستایی پس از هرم (در مقام نخست)، جایگاه بعدی را به خود اختصاص میدهد و آن فرم چیزی نیست جز مکعب خالص، همانند کعبه: منزلگاه پروردگار. هر یک از ۴ نمای سازهای که فضای کوچک اتاقک مانندى را به دور خود محصور میکند، متشکل است از ۹ مربع که هرکدام ۹۰ سانتیمتر طول و عرض دارد. مسئلهی ۹ مربع، اتفاقی نیست و بر میگردد به مشغولیت ذهنی معمار (هیدوک) با خلوص فرم و سازه¬ی شفاف و منظم که در واقع در ابتدای دوره¬ی کاری هیدوک بسیار متأثر بوده است از آثار میس ون درروهه. بر سر این دو مکعب تاجی قرار داده شده است که هرکدام در شبکهای ۷×۷ متشکل از ۴۹ عدد خار نوک تیز همانند جوجهتیغی میباشد که در بلندترین حالات، هر کدام بیش از ۴ متر طول دارند. مقطع این احجام خنجر مانند (خارها) در بسترشان (سقف مکعب) مربع میباشد که حاکی از تعادل محض است و با نوک تیزشان (در مورد ساز¬ه¬ی مربوط به یان پالاخ برونگرا و در مورد خانهی مادر درونگرا) نشان از نقدی بُرنده با تمام بی رحمیاش دارند. این دو شخصیت (یان پالاخ و مادرش) در قالبی فراتر از مجسمه حیطهای خارج از چارچوب اصول سنتی معماری در احجامی معمارگونه تجلی یافتهاند که از قضا، بسیار بسترمحور نیز میباشند؛ یعنی متعلق به کشور چک و شهر پراگ هستند: دقيقاً متعلق به همان میدانی که آن بیانیهی آتشین صادر شد. خانهی یان پالاخ و یا در اسم، خانهی خودکشی، راه ورودی به درون ندارد و استعارهای است ضمنی به آرامگاه و یا مقبرهی او که در آن از نظر جسمی و بدنی، جسد او تنهاست؛ ولی تاج خاردارش در حالتی تهاجمی باز شده و برون گراست که استعارهای از فریادی جان خراش و جهانگیر است - درحالی که ندایی ندارد جز همان ندای قدیمی: آزادی. خانهی مادر خودکشی، بر خلاف خانهی پسرش که درزی به درون ندارد، شامل فضای بسیار کوچکی در درون خود است که بیننده را در حالتی فشرده از لحاظ فضایی از درون پنجرهی زندان مانندی در فاصله.ای حدوداً ۵ متری مجبور به دیدن قبر پسرش میکند و در این لحظه از لحاظ داستانی، معمار خالق اثر (هدوک)، بینندہ را در جایگاه مادر پسر جوانی می گذارد.
موضوع ساخت این سازههای متشخص (از لحاظ داستانیواقعی) برای اولین بار برمیگردد به همت گروهی از دانشجویان معماری در دانشگاه معماری جورجیا در آتلانتا واقع در ایالات متحده در سال ۱۹۸۶ که با هماهنگی کامل با هیدوک شروع به ترسیم فنی از روی اسکیسهای او و ساخت واقعی دو خانهای کردند که از آن یاد شد و نهایتاً چهار سال بعد، یعنی در سال ۱۹۹۰ برای اولین بار از این دو شخصیت معمارگونه پردهبرداری شد، ولی نه در جمهوری چک، بلکه در همان خاک ایالات متحده. نمایشگاه، طبق رسوم مابقی نمایشگاهها، این نیز به پایان رسید و سازهها(مادر و پسر) به اجزای تشکیل دهندهیشان تجزیه و مرتباً انبار شدند. اما این را پدر (معمار هیدوک) در مقابل فرزندانش (دو خانه) طاقتی نبود تا سال ۱۹۹۱ که پس از فروپاشی کمونیسم در اروپا، کشور چکسلواکی برای تجزیه شدن به جمهوری چک و اسلواکی خود را آماده میکرد.
در آن وقت به دعوت مستقیم رئیس جمهور وقت چک از هیدوک، نسخه
ی دومی از این دو «خانه» ساخته شد، که این بار در خاک کشور چک و در «باغ سلطنتی» در قلعهی پراک در معرض دید عموم و در مقابل چشمان براقشان قرار گرفتند. هیدوک در نطق اهدایی این دو سازهی استعارهای در ماه سپتامبر ۱۹۹۱ چنین میگوید:
«من زندگی خویش را در راه تحصیل، تدریس و معماری وقف کردہام. من و دانشجویانم گویی که در یک منزل سکونت داریم. من زندگانی آنها را شکرگزار هستم و قوهی خلاقیت آنها را جشن می.گیرم. من عزادار آنانی هستم که زندگانیشان را بر سر آزادی بیان فدا کردند. من به اشعاری که در وصف آنان سروده شده است گوش فرا میدهم و اندهگین میباشم در برابر این حقیقت که آنان نیستند، ناپدید شدهاند و یا که مردهاند. از دست رفتگان از دست رفتهاند. هنر، ادبیات، معماری و شعر، در نهایت، افکار و مردم نسبت به یکدیکر را نشان میدهند و آنها را در زندگانی و در مرگ، زندگی بخش میباشند.»
به مرور زمان و تدریجاً، این سازه¬هایی چوبی (خانهی مادر و پسر) نیز دچار فرسایش و فروپاشی شدند، از جا برچیده شدند، بیخانمان و در اواخر قرن بیستم در وضعیتی وخیم قرار گرفتند؛ گویی خود نیز قربانی و زندانی شدهاند و این را پدر (هیدوک) - که در آن موقع در حال احتضار بود و دلشکسته مینمود - وصیت کرد که آنان را (سازههای استعارهای) از نابودی نجات دهند تا خود این موضوع تبدیل به تراژدی دیگری نشود. ۱۵ سال دیگر گذشت. تا این بار در سال ۲۰۱۵، شاهد نصب دائمی نسخهی سوم این شخصیتهای معمارگونه در میدانی باشیم که اکنون میدان یان پالاخ (میدان ارتش سرخ سابق) نامیده میشود. جنس خانهی خودکشی این بار از فولاد جلا داده شده و دارای خارهای برون گرای نوک تیز میباشد و همانطور که ذکر شد خانهی مکعبی پسر، راهی به درون ندارد و در مقابل آن، خانهی مادر، از جنس آهن کورتن (نام تجاری نوعی از آهن که لایهای زنگ زده روی خود دارد - Corten) تیرهرنگ میباشد و خارهای آن به صورت صاف و ایستاده است. در نهایت، شعر دیوید شاپیرو در تشیع جنازه¬ی، یان پالاخ نیز بر روی پلاکاردی نصب شده است.