گردآورنده: تیم معماری پازل ستاپ تولید طراح و تولید کننده
فرنیچر اداری، مبلمان اداری،
پارتیشن اداری،پارتیشن مدرن،
پارتیشن دوجداره،
پارتیشن شیشه ای،پارتیشن آکوستیک
«همه ی معماری همان کاریست که شما با نظاره به آن می کنید.» (والت ویتمن، کتاب پانزدهم، برگ های علف)
در مصاحبهای در سال ۲۰۰۵، چاک کلوز، نقاش آمریکایی، منبع غیرمنتظرہای از الهام را شرح داد: «یادم میآید کلمنت گرینبرگ به دِکونینگ گفت تنها کاری که با هنر نمیتوانی انجام دهی، کشیدن پرتره است. من فکر کردم اگر گرینبرگ فکر می کند که شما نمیتوانید این کار را انجام دهید؛ پس من در این زمینه فضای زیادی را برای خودم اختصاصی خواهم داد.» در نتیجه، کلوز حرفهی خود را به پرتره اختصاص داد و اغلب در کار خود به طرز فوقالعادهای به ابداعات دوباره در این ژانر دست یافت.
امروز، معماری نیز به چنین جسارتی در ابداع نیازمند است. با روندی که اکثر روزنامههای مهم آمریکا در زمینهی نقد معماری برای حذف جایگاه نقد در پیش گرفتهاند، نقد معماری؛ بیشتر شبیه به کار ژورنالیستی یا مقالهنویسی شده است که تقریباً محال است کاربردی باشند. البته چنین روندی نادیده گرفته نشده و سال گذشته منتقد مجلهی Design Observe، الکساندرا لَنگی (Alexandra Lange) و سردبیر نانسی لوینسون (Nancy Levinson) در دو نوشتهی خود دلایلی را در این خصوص ابراز نموده¬اند. در چرا نيکولای اوروسوف به قدر کافی خوب نيست (Why Nicolai Ouroussoff Is Not Good Enough) لَنگی اینگونه شرح میدهد که نقد معماری نیویورک تایمز از سال ۲۰۰۴ تا تابستان سال گذشته [۲۰۱۰] موقعیتش افت داشته است. بنابر عقیدهی لنگی، «رویکرد او - با کمی تاریخ، اندک سیاستی و هراز گاهی شهرسازی- نقش منتقد را تنها در حد ابراز نظر دربارهی ظاهر معماری تقلیل داده است». او همچنین دربارهی اوروسوف عنوان میکند که «با مهیا نکردن شرایط پروراندن نقد معماری» ممکن است «شاهد آخرین منتقد معماری باشیم». در واقع اظهارات لنگی نوعی آیندهبینی بودہ، زیرا اوروسوف آخرین منتقد معماری در نیویورک تایمز شد- یا حداقل میتوان گفت او آخرین منتقد تماموقت معماری بود و پس از او، تایمز به جای استخدام منتقدی جایگزین، اجازه داد تا نقد معماری به منتقد هنر، مایکل کیمِلمن (Michael Kimmedman) ببازد. گرچه لَنگی به نوعی مرگ نقد معماری را اعلام میکند، تعدادی از روزنامههای آمریکایی همچنان چند منتقد معماری شاخص را حفظ مینمایند - منتقدانی مانند بلر کامین (Blair Kamin) در Chicago Tribute و کریستوفر هورتون (Christopher Hawthorne) در لس آنجلس تایمز. با این حال بحث او دربارهی اینکه احتمال دارد شاهد انقراض منتقدان حرفهای- منتقدان معماریای که به طور منظم برای نشریات مهم می نویسند- باشیم، درست است.
لَنگی در نوشتهاش، نه تنها به بیکفایتی نگارش اوروسوف میپردازد، بلکه نوع نقدی را که معماری به آن نیازمند است، به صورت مهیجی ابزار میکند: «ما به نقدی نیازمندیم که بین رندرها و ساختمانها تفاوت قائل باشد. ما به نقدی نیازمندیم که ما را به ارجاعات، عواطف و بافت ساختمان مرتبط سازد، نه اینکه تنها به ارزشهای نوین آن بپردازد. ما به نقدی نیاز داریم که با مکان و تاریخ مکانش گره خورده باشد. [...] کار اوروسوف خوب نیست، زیرا او بدترین روند را در نقد خود در پیش گرفته است و هیچگاه برای خواننده توضیح نمیدهد که از کجا آمده و به کاوش مکانهایی که ما ممکن است به آنجا برویم نمیپردازد».
نانسی لوینسون، سردبیر مجلهی Places، در مقالهی خود تحت عنوان ضربه¬های کاری (Critical Beats)، به بسط عقاید لَنگی میپردازد. لوینسون افول نقد معماری را نه تنها در نتیجهی رویکرد بسیار تقلیلگر «نقد هنری»، مانند رویکرد منتقدانی همچون اوروسوف میداند، بلکه این روند را حاصل تشدید درونیسازی نیز میشمارد. او مینویسد: «شتاب جهانی شدن فرهنگ نقد برای نقد معماری یک معماری ناخواسته ایجاد نموده که به سردرگمی اوایل دورهی انقلاب دیجیتال افزودہ شده است» همانطور که لوینسون توضیح میدهد، این امر سبب به چالش کشیدن روزنامهنگاری برای ایجاد تجارتی جدید و الگوهای مقالات می شود و در نتیجه ما شاهد کنار گذاشتن افرادی به اصطلاح غیرضروری از نشریات میشویم که در اول صف نیز منتقدین معماری قرار میگیرند.
در حقیقت، جهانی شدن این رشته، بنابر مشاهدات لوینسون، نه تنها ضربهای محکم و کاریای به هر منتقدی وارد نموده، بلکه نقدی را به وجود آورده که یا بیربط و یا دور از مخاطبان روزنامهها است. او همچنین مقایسهای میان نقد ساختمان با فیلم و یا موسیقی مطرح میکند - یعنی رسانههایی که در دسترس مخاطبین و مقرون به صرفه هستند و این امر موجب پربارتر شدن نقد به لحاظ علمی و جذابیتش می شود؛ درحالی که، بیتحرکی محض معماری، معماری را در زمرہی هنرهای کمتر در دسترس قرار میدهد و نقد آن، خصوصا هنگامی که در مقیاس جهانی مورد بررسی قرار میگیرد، با سفرهای شتابزدهی منتقدان آمریکایی برای بازدید از بناهای تازه تأسیس در دبی، شانگهای، میلان و باسل، ممکن است سطحی و غیر متقاعدکننده به نظر آیند. بنابر اظهارات لوینسون: «چطور ممکن است منتقد معماری با منتقد فیلم و ادبیات رقابت کند؟ چطور ممکن است فردی این دو رشتهی متفاوت را یکی بداند؟ برای اینکه بینشی عمیق به تنها یک اثر از ستارههای معماری عصر خود داشته باشیم، چه برسد به کل آثار کهکشان معماری، سفرهای بسیار زیادی در کشورهای گوناگون لازم است که فقط در حد تدارکات میباشند، زیرا این کار اقدامات بسیاری علاوہ بر سفر کردن میطلبد. برای ادعای اینکه این اثر هنری یا آن هنرمند در صدر این بازی قرار دارد، تنها زمانی متقاعد کننده میباشد که توجه و تسلط کافی به کل این رشته داشته باشید».
لَنگی و لوینسون، هر دو بر این باورند که ما به نقد بهتری نیازمندیم: نقدی که مرتبط با مسائل بومی است، مشتاقانه مورد بحث قرار گیرد و جامع و متمرکز باشد. در واقع، توصیه
هایشان در جهت بهبود کیفیت نقد معماری بیان شدهاند، اما آنها نمیگویند که این نقد حرفهای و نیرومند در کجا و چطور اتفاق میافتد - خصوصاً با وجود اختلالات انقلابیای که به چاپ سنتی پایان میبخشد و الگوی قدیمی نگارش نقد را فرو میپاشد. افزون براین، آنها به حرکت سریع از چاپ سنتی به دیجیتال و مفهومی که این امر برای نقد ممکن است در بر داشته باشد، نمیپردازند. بنابراین، اگر بخواهیم سخن چاک کلوز را بازگو کنیم، باید گفت: اگر این تغییر سریع در فرهنگ رسانه، بکارگیری نقد معماری مطابق با قوانین گذشته را تقریبا غیرممکن میسازد، پس ایجاد انگیزه و اشتیاق در منتقدان، همچنان فضای زیادی برای کار دارد.